یا فاطمه زهرا
یک شنبه 1 خرداد 1390برچسب:, :: 13:38 ::  نويسنده : جواد جوادی

و نيز شنيدم:

در لحظه‏ي آخر که اميرالمؤمنين عليه‏السلام مي‏خواست بندهاي کفن زهرايش را ببندد، فرزندانش را صدا کرد تا آخرين توشه را از مادرشان برگيرند. فرزندانِ زهرا عليهاالسلام همگي خود را روي بدن آزرده‏ي زهراي اطهر عليهاالسلام انداختند. گويي جبرئيل آيه‏ي «نور علي نور [1] » را تلاوت مي‏نمود.

مادرشان نيز دو دست از کفن بيرون آورده و آنان را به خود فشرد و چنان آهي از سينه‏ي او برخاست که تا ملکوتيان را آشفته کرد.اکنون اين مولايمان اميرالمؤمنين عليه‏السلام- که جان و دلم و تمام هستيم فداي او باد- است که همچون کوهي از صبر و استقامت در مقابل بدن زهراي خود براي نماز ايستاده و امام حسن و امام حسين عليهماالسلام و نيز سلمان و ابوذر و منِ مقداد و عمار و دو سه تن ديگر پشت سرِ آن حضرت ايستاده‏ايم.ما چند نفر در آن لحظات نمي‏دانستيم آيا در عرش هستيم يا در زمين! آيا مَلک هستيم يا از بشر؟ اين چه مقامي است که امشب خداوند به ما ارزاني داشته:نيمه‏ي شب،نماز بر بدن ناموسِ پروردگار فاطمه‏ي زهرا عليهاالسلام،به امامت اميرالمؤمنين عليه‏السلام!!اي کاش در همان حال جان مي‏سپرديم تا همان‏گونه محشور شويم.نماز که تمام شد، بدن مطهّر فاطمه‏ي زهرا عليهاالسلام را به دوش گرفتيم. بدن آن حضرت طبق وصيّتش ميان تابوتي پوشيده بود تا حجم بدن او ولو پس از شهادت و در دلِ تاريک شب آن هم نزد ما پيدا نباشد!همه به طرف قبرش به راه افتاديم. همان قبري که بايد مخفي مي‏ماند و احدي از آن مطلّع نمي‏گشت و نخواهد گشت.و اين مولايمان اميرالمؤمنين عليه‏السلام است که اين گونه بي‏تابي مي‏کند. شاخه‏ي خرمايي را آتش زده و ما در زير نور آن تابوتِ فاطمه عليهاالسلام را حمل مي‏کنيم، گويي عرش را بر دوش گرفته‏ايم.کنار قبر فاطمه تابوت را بر زمين گذارديم. مولايمان آمد تا فاطمه‏اش را دفن نمايد. ولي هيچ مَحرمي نبود تا داخل قبر شود و بدن فاطمه را بگيرد، مگر فرزندانش حسن و حسين عليهماالسلام و اين دو هم که هفت ساله و شش ساله بودند.در همين حال بود که دو دست از داخل قبر نمايان گشت که گويي دستان رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله بود و بدن مطهّر فاطمه زهرا عليهاالسلام را از مولايمان گرفت.ديگر عليِ مظلوم فاطمه‏اش را به خاک سپرده بود و کم‏کم روي قبر فاطمه‏اش را مي‏پوشاند تا تمام شد و خاک از دستهايش سِتُرد...ناگهان:

کوه غم و يک دنيا غربت و مظلوميّت يک باره در دلش فروريخت و اين در چهره‏ي او خوب نمايان بود.از همان جا رو به قبله رسول‏اللَّه صلي اللَّه عليه و آله ناليد:«سلام بر تو اي رسول‏اللَّه صلي اللَّه عليه و آله...، وديعه‏اي که به من سپرده بودي به تو بازگشت و امانت از من گرفته شد، و به راستي غم پيامبر چه غمي است و بعد از غم پيامبر غم بتول (فاطمه)...».مولايمان همچنان مي‏سوخت و مي‏دانست که سي سالِ ديگر نيز بايد بسوزد و دَم نزند. بايد همچون شخصي که خار در چشم دارد و استخوان در گلو زندگي نمايد و صبر کند.مولايم پس از آن بر سرِ قبر زهرايش دو رکعت نماز خواند و صورت بر قبر فاطمه گذارد تا خدا نيز در اين مصيبت به او کمک کند.سپس در بقيع چهل صورت قبر درست نمود تا قبر فاطمه عليهاالسلام کاملاً مخفي بماند و هيچ‏کس نشاني از آن پيدا نکند.

آن شب تمام شد. شبي که به قدر هزار سال به درازا کشيد. طَرَفهاي صبح که از خانه‏ي اميرالمؤمنين عليه‏السلام مي‏آمدم به ابوبکر و عمر برخورد کردم که از همه زودتر براي تشييع فاطمه عليهاالسلام به طرف خانه‏اي که آتش زده بودند مي‏رفتند:

- مگر نمي‏خواهي در تشييع فاطمه شرکت کني؟

گفتم: ديشب بر فاطمه عليهاالسلام نماز خوانديم و دفنش نموديم.

و اين عمر بود که ديوانه‏وار رو به رفيقش ابوبکر نمود:

- به تو نگفتم اينان کار خود را مي‏کنند؟

سپس از شدّت غيظ مرا به کتک گرفت!

من، سراسر آتش گرفته بودم. نه براي خودم، براي اينکه تازه دانستم اين دست و اين قساوت چگونه به فاطمه‏ي حوريّه جسارت نموده و چرا

در اين مدّت کم بانوي هجده ساله روز به روز آب و آب‏تر شد تا به شهادت رسيد.

دانستم چرا مولايم علي عليه‏السلام هنگام غسلِ فاطمه‏اش آن گونه مي‏سوخت و اشک مي‏ريخت. پس از جان و دل لعنتش کردم و رو به قبله همگان نموده و گفتم:

«بدانيد دختر پيامبر از دنيا رفت در حالي که در اثر ضربات شما از سينه‏ي او خون جاري بود. من که نزد شما پايين‏تر از آنانم».

آن دو (ابوبکر و عمر) گويي اصلاً جنايتي را از آنها بازگو نکرده‏ام مقابل درِ خانه‏ي مولايم ايستادند و عمر در ميانِ جمع فرياد کشيد:

«اي بني‏هاشم! حسد قديميتان نسبت به ما را ترک نمي‏کنيد؟...، به خدا قبرِ فاطمه را نبش مي‏کنيم و بر او نماز مي‏گذاريم».

سپس خود به راه افتاد و مردم همچون گلّه‏اي گوسفندِ کور که گرگ را هم نمي‏شناسند به دنبال او و به طرف آتشِ غضب خداوند و اوليائش راه افتادند.

و من مات و متحيّر از اين همه وقاحت و بي‏شرمي ولي ساکت در برابر مولا و امامم اميرالمؤمنين عليه‏السلام که او خود همه چيز را مي‏داند.

بقيع جولانگاه عمر شده بود. آمده بودند تا قبرها را بشکافند و بدن فاطمه‏اي که خود شهيدش نمودند را بيابند و بر او نماز گذارند، و براي رعايت حجاب! عدّه‏اي زن آورده بودند!؟

از ميان اين جمعيّت يک نفر هم نبود بگويد: مگر تا همين ديروز

شما نبوديد مي‏خواستيد فاطمه را با خانه‏اش به آتش بکشيد و کشيديد. همين عمر مگر نبود آن چنان صورت فاطمه عليهاالسلام را مجروح نمود؟! آيا آيه‏ي حجاب پس از آتش زدنِ در و به خانه ريختن و يا غصب فدک و قضيّه‏ي کوچه... نازل گشته، و يا حرمت و عزيز بودن فاطمه عليهاالسلام فقط مخصوص بعد از شهادتِ اوست؟! چرا تا زنده بود اين قدر عزير نبود؟ بلکه آن قدر مظلوم شد و روز به روز مظلومتر و هر روزه شکسته‏تر. مگر از شهادت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله چقدر مي‏گذرد؟!!آري، در بقيع ابوبکر سر مي‏جُنباند و عمر هياهو مي‏کرد و مي‏خواستند کارِ خود را شروع کنند که ناگهان شخصي دوان دوان آمد:

- دست نگاه داريد. علي بن ابي‏طالب به سوي بقيع مي‏شتابد.همه بُهت‏زده چشم به سوي راهِ بقيع داشتند و سياهيِ مولايم که از دور نزديک و نزديک‏تر مي‏شد و بالاخره آمد.ولي چه علي. قبايِ زردِ مخصوصِ جنگش را به تن نموده، رگهاي گردن متورّم گشته و شمشير ذوالفقار در کمر فرياد برآورد:«اگر دست به يکي از اين قبرها بزنيد زمين را از خونتان سيراب مي‏کنم».و خود خيره ماند تا دستِ چه کسي به طرف زمين دراز مي‏شود.ولي هيچ. فقط صدايي با ترديد که رگه‏هاي ترس از آن مشخص بود براي آخرين امتحانِ علي عليه‏السلام که آيا اين بار نيز دستِ او با وصيّتِ پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بسته است يا نه به گوش رسيد:«چه مي‏گويي اي اباالحسن. به خدا قبر فاطمه را مي‏شکافيم و بر او نماز مي‏گذاريم».صدا صداي عمر بود. مولايم علي عليه‏السلام آمد و گريبانِ او را گرفت و او را بر زمين کوبيد و روي سينه‏اش نشست.به خدا قسم اگر رفيقش ابوبکر به دادش نمي‏رسيد همانجا مولايم اسلام بلکه جهانيان را از شرّ عمر خلاص نموده بود. ولي ابوبکر جلو آمد و حضرت را قسم داد و عذرخواهي نمود و قول داد که ما کاري با قبر فاطمه عليهاالسلام نداريم.اميرالمؤمنين عليه‏السلام برخاست و به خانه‏اش بازگشت و هر کس نيز به راه خود رفت و ديگر هيچ‏گاه و هيچ‏کس از اين موضوع سخن نگفتند.آري، قبر فاطمه عليهاالسلام مخفي ماند و همچنان خواهد ماند تا قيامت.و منِ مقداد و رفقايم: سلمان و ابوذر و عمّار و حذيفه و... تا ابد سر بلند نموده و افتخار مي‏نمائيم:ما بوديم نماز بر فاطمه عليهاالسلام خوانديم و ما بوديم که زير تابوت او رفتيم، و هم دفنِ او شرکت داشتيم.

محمد انصاري زنجاني.

1420 قمري- 1378 شمسي

پایان

صفحه قبل 1 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان یا فاطمه زهرا و آدرس yafateme.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 16
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 24
بازدید ماه : 24
بازدید کل : 1608
تعداد مطالب : 7
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1